آرامش پایدار در زندگی کاری… خیالی دور یا هدفی در دسترس؟!
نویسنده: سپنتا سکوتی
تجربه آرامش واقعی و پایدار در زندگی، همواره یکی از عمیقترین و اساسیترین اهداف برای بسیاری از افراد بوده است. به طوری که اگر در ارتباط با اهداف مختلفی که در موقعیتهای مختلف زندگی برای خود ترسیم میکنیم از خودمان بپرسیم «وقتی به این هدف برسم، چه اتفاق مثبت و خوشایندی پیش میآید؟» و مجددا همین سوال را برای پاسخی که به آن دادهایم چند باری تکرار کنیم، احتمالا رسیدن به آرامش و لذت تجربه آن یکی از پرتکرارترین پاسخهای نهایی ممکن است. از آنجا که کار بخش قابل توجهی از زندگی ما را تشکیل میدهد، رسیدن به وضعیت و تجربه آرامش پایدار در کار و شغلمان بسیار بااهمیت خواهد بود. اما رسیدن به آرامش واقعی و تجربه غرقگی (Flow) ماندگار در زندگی کاری تا چه اندازه در دسترس است؟ به منظور تجربه چنین وضعیتی در ارتباط بین ما با کارمان چه پیشنیازهایی لازم است؟ آیا این یک موضوع درونی است، یا به عوامل متعدد بیرونی وابسته خواهد بود؟ نقش شانس و اقبال در رسیدن به این وضعیت چگونه است؟ اینها سوالهایی هستند که در مقاطع زمانی مختلف در طول مسیر شغلی و حرفهای، به گونهای ذهن همه ما را به خود مشغول کردهاند. در این نوشته سعی بر آن است تا برخی از مهمترین ابعاد و زوایای موجود در یافتن پاسخهایی قابل اتکا برای این پرسشها بررسی گردند. به صورت خاص، نقش مفهوم «چرایی» و یافتن چرایی در زندگی و کار و همچنین مفهوم «هوش مثبت» در این زمینه مورد توجه قرار گرفته است.
یافتن چرایی ما در زندگی شخصی و کاری، یکی از کلیدیترین موضوعات در مسیر رسیدن به آرامش پایدار میباشد. همه ما پاسخ این سوال که «چه کاری انجام میدهم؟» را به سادگی در دست داریم. همچنین پاسخ این پرسش که «چگونه این کار را انجام میدهم؟» به معنای رویکردها، استراتژیها و قابلیتها و شایستگیهایی که برای انجام اثربخش این کار در اختیار داریم، چندان دور از دسترس نیست. اما در مواجهه با این پرسش بنیادین که «چرا این کار را انجام میدهم؟» احتمالا به فکر فرو خواهیم رفت.
یافتن پاسخ چرایی و یا به بیان عامیانهتر «که چی؟!» برای همه ما از دریچه «معنا»یی که در کار و شغلمان مییابیم شکل میگیرد. چرایی ما در مسیر شغلی در قالب چرایی ما در زندگی و در راستای آن خواهد بود. به همین دلیل، دیدگاه ما نسبت به زندگی، فلسفه وجودی آن و جایگاه و نقش ما در این زندگی از یک سو و دیدگاه ما نسبت به کار و فسلفه کار کردن از سویی دیگر، میتواند مقدمه یافتن چرایی ما در زندگی باشد. نکته بسیار مهم در زمینه چرایی این است که ما چراییمان را نمیسازیم، بلکه آن را مییابیم، زیرا چرایی ما همواره وجود داشته و همراه ما بوده است. بنابراین، یکی از مهمترین اقدامات در راستای یافتن چرایی، رجوع به گذشته و بررسی تجربیاتی است که بالاترین حد رضایت، آرامش و غرقگی را برای ما حاصل کردهاند. کنار هم قرار دادن این تجربیات و پیدا کردن وجه مشترک و نقطه اتصال آنها، گام موثری در راستای یافتن چرایی خواهد بود.
عامل مهم دیگر در دستیابی به آرامش پایدار مفهوم «هوش مثبت» میباشد. این مفهوم که توسط آقای شیرزاد چمین معرفی شده است به قابلیت ما در بهکارگیری ظرفیتهای ذهنی به منظور ایجاد رضایت و آرامش اشاره دارد. در واقع ذهن ما هم میتواند به عنوان دوست ما عمل کند و هم دشمن ما و «امتیاز هوش مثبت» درصد زمانهایی است که ذهن ما به عنوان دوستمان عمل میکند. اما اینکه این دشمنی چگونه اتفاق میافتد مربوط میشود به گفتگوهای درونی و ذهنی ما که تحت عنوان «خرابکارهای ذهن» شناخته میشوند و پررنگترین آن «قاضی» نام دارد (ما در بسیاری از زمانها مشغول قضاوت کردن خودمان، دیگران و یا موقعیت و شرایطمان هستیم).
در مفهوم هوش مثبت اعتقاد بر این است که تمامی احساسهای ناخوشایند از جمله خشم، غم، یأس، ترس و … محصول خرابکارهای ذهنی ما هستند و در رسیدن به آرامش و رضایت واقعی هیچ عاملی موثرتر از شناختن و کنترل این خرابکارها از یک طرف و و رفتن به سمت هوش مثبت و استفاده از ظرفیتها و ابزارهای موجود در آن از طرف دیگر، نخواهد بود. در ارتباط با کار و تجربه آرامش در کار نیز قاضی با همراهی سایر خرابکارها اصلیترین موانع پیش روی ما هستند و از آنجا که این خرابکارها همواره خود را به عنوان دوست و خیرخواه ما معرفی میکنند، مدیریت شرایط پیچیدهتر خواهد شد.
اینکه ما به کار، عملکرد و خروجی کارمان با چه عینکی نگاه میکنیم، چه اتفاقاتی را به عنوان موفقیت و چه شرایطی را به عنوان شکست تعبیر میکنیم، در مواجهه با نظرات و بازخوردهای همکاران چه برداشت و احساسی در ما ایجاد میشود، چه پیششرطهایی را برای تجربه یک وضعیت کاری «خوب» و آرامشبخش برای خودمان قائل شدهایم و سوالات بسیار دیگری از این نوع، تعیینکننده میزان موفقیت ما در دستیابی به آرامش مطلوب موردنظرمان خواهد بود. به عبارت دیگر، خیلی از وقتها احساس عدم رضایت نسبی ما از کار و شغلمان لزوما به دلیل عدم تناسب ما با شرایط و اقتضائات آن شغل نیست، بلکه این خرابکارهای ذهنمان هستند که عنان کار را در دست داشته و حس ناراحتی، خشم و سایر احساسهای مشابه را در ما ایجاد میکنند. خبر خوب اما این است که توجه و تمرکز آگاهانه بر روی شناسایی و کنترل خرابکارها و انجام تمرینهایی به منظور تقویت هوش مثبت، تاثیر قابل توجهی در امتیاز هوش مثبت ما و دستیابی به تجربه آرامش پایدار خواهد داشت.
همانطور که مطرح شد، دو مفهوم «چرایی» و «هوش مثبت» را میتوان به عنوان عوامل کلیدی در زمینه دستیابی به آرامش ماندگار در زندگی کاری در نظر گرفت. در ارتباط با یافتن چرایی، واقعیت این است که بسیاری از ما با عمیق شدن در سمت و سوی فلسفی این موضوع و پرسش ازلی-ابدی «ز کجا آمدهام آمدنم بحر چه بود، به کجا میروم آخر ننمایی وطنم» بعضا کارمان را سختتر و پیچیدهتر خواهیم کرد. در حالی که با شناخت دقیقتر و عمیقتر خود، تمرکز بر روی دیدگاهمان نسبت به زندگی و کار و همچنین رجوع به تجربیات ارزشمند و رضایتبخشی که در طول زندگی داشتهایم، میتوانیم به سمت یافتن چراییمان در زندگی شخصی و کاری حرکت کنیم.
از طرفی، تلنگر مهمی که مفهوم «هوش مثبت» به ما میزند این است که احساس آرامش، رضایت، خوشحالی و یا احساس ناراحتی، خشم و یأس، در واقع برخاسته از برداشت و تلقی ذهنی ما از اتفاقات و برچسب «خوب» یا «بد» زدن به آنهاست و جمله تکاندهنده «واقعیت، برداشت ما از واقعیت است» را به ذهن متبادر میکند. بنابراین، تلاش برای تقویت هوش مثبت، چارچوببندی مجدد ذهنی و دیدن زوایای دیگر موقعیت میتواند قدم بسیار موثری در راستای رسیدن به آرامش پایدار باشد که مسلما همراهی یک مربی (Coach) حرفهای در انجام این مهم برای هر فرد، بسیار تاثیرگذار خواهد بود. پر واضح است که بحث در مورد آرامش، همانند سایر موضوعات انسانی بسیار نسبی است و هر انسانی با توجه به تجربه زیسته منحصربهفردش میتواند به راهکاری مختص خود به منظور دستیابی به آرامش و رضایت پایدار دست یابد، اما میتوان گفت تمرکز و توجه آگاهانه به یافتن چرایی زندگی و تقویت هوش مثبت میتوانند قدمهای محکم و قابل اتکایی در این راستا باشند.
یک دیدگاه بنویسید